جدول جو
جدول جو

معنی قیچ کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

قیچ کاردن
بلند شدن دم حیوان به هنگام فرار و ترس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیچی کردن
تصویر قیچی کردن
چیزی را با قیچی برش دادن، قیچی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(جُ تَ)
خورده را از دهان بیرون آوردن. استفراغ کردن. برگرداندن مواد غذایی و مواد مترشح داخل معده از دهان به خارج. علت قی کردن مربوط به فشاری است که بواسطۀ انقباض عضلۀ حجاب حاجز و عضلات شکم روی کیسۀ معده وارد می آید و محتوی آن را به دهان برمیگرداند در این موقع باب المعده کاملاًبسته شده و فم المعده باز است. بهنگام قی کردن راه حنجره و سوراخهای عقب بینی مانند موقع بلع بسته می شود. استفراغ یک عمل انعکاسی است که دارای چند راه حسی و یک مرکز و چند راه حرکتی است. راههای حسی قی کردن عبارتند از: 1- تحریک قسمتهای ابتدایی حنجره و قاعده زبان و حلق که عصب آن هم به آنجاها منتهی می شود. 2- تحریک شاخه های عصب دهم که بمعده ختم میگردد. سولفات دوکوئیور که یک مقیی قوی است شاخه های انتهایی عصب دهم را تحریک میکند و موجب استفراغ میشود، ولی اگردو عصب دهم را ببریم دیگر سولفات دوکوئیور موجب استفراغ نخواهد شد. 3- تحریک روده ها بطوری که تزریق یک محلول اسید در رودۀ باریک سبب استفراغ میشود (عصب دهم در امراض جهاز هاضمه، مانند ورق صفاق و ورم آپاندیس تحریک شده و موجب استفراغ میگردد). پس بطور کلی انعکاس قی کردن دارای راه حسی اصلی است یکی از عصب نهم و دیگری راه عصب دهم. مرکز استفراغ در بصل النخاع واقع است، از راههای حرکتی استفراغ عصب فرنیک است که بعضلۀ حجاب حاجز ختم می شود و دیگر اعصاب بخصوص عضلات زفیری شکم یعنی شاخه های پنج عصب آخری بین دنده یی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو شُ دَ)
برش برش کردن. قاچ دادن. ورقه ورقه کردن. قطعه قطعه کردن. تشرید. به درازا به قطعات بریدن خربزه و هندوانه و دستنبو و امثال آن
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
قیچی زدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
بند کردن. در بند آوردن:
سعدی به دام عشق تو در پای بند ماند
قیدی نکرده ای که میسر شود گریز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غِ شُ دَ)
آواز کردن ماکیان و خروس. (فرهنگ فارسی معین) :
سحر که کرد ز شادی خروس طبعم قیق
زدم به گوشۀ دستار لب گل تزریق.
فوقی یزدی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به قیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیچی کردن
تصویر قیچی کردن
برش دادن قیچی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قی کردن
تصویر قی کردن
استفراغ کردن، خورده را از دهان بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچ کردن
تصویر قاچ کردن
برش برش کردن قاچ دادن قطعه قطعه کردن (خربزه و هندوانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن کامیان و خروس: سحر که کرد شادی خروس طبعم قیق زدم بگوشه دستار لب گل تزریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قی کردن
تصویر قی کردن
((قَ. کَ دَ))
استفراغ کردن
فرهنگ فارسی معین
ظاهر شدن متوالی در جلوی دیگران، قاچ زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک کردن پوست بدن اسب و خر از گردو خاک به وسیله ی قشو
فرهنگ گویش مازندرانی
رسیدگی کردن، پروردن و مواظبت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن و جرات دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی